شعر درس نماز نمازخانه/ امروز باز است برنامه ی ما/ درس نماز است خانم مربی/ سجاده دارد یک مهر و تسبیح/آماده دارد ایستاده اینجا/ بالا سر من با مهربانی/ چون مادر من آموخته من را/ ذکر و عبادت داده نشانم/ راه سعادت شیرین ترین درس/ درس نماز است با حق تعالی/ راز و نیاز است ...
زنگ نماز هنگام مغرب/ وقت نماز است بانگ موذن/ چه دلنواز است گل دسته باشد/ چون دسته ی گل مرد اذان گو/ مانند بلبل آهنگ توحید/ شورآفرین است این نغمه ی شاد/ گلبانگ دین است الله اکبر/ زنگ نماز است زنگ نیایش/ با بی نیاز است من سوی مسجد/ پا می گذارم الله اکبر/ باشد شعارم صف جماعت/ چه باشکوه است پیوسته با هم/ چون رشته کوه است امام مسجد/ بس مهربان است دوست صمیمی/ با کودکان است ...
شعر وقت اذان وقتی اذان مغرب/ پیچید در خیابان در من شکفت باغی/ باغی به نام قرآن رفتم وضو گرفتم/ در حوض توی مسجد شد سینه ام پر از گل/ از رنگ و بوی مسجد باغی ز سبزه و گل/ در چشم خود نشاندم من در صف جماعت/ رفتم نماز خواندم ...
فواید نماز خواندن خواندن نماز فايدههاي فراوان دارد كه مهمترين آنها عبارت است از : 1. جلب رضايت خداوند با اجراي دستور او ( نماز فرمان خداوند است ). 2. دوري از كارهاي زشت ( نماز، انسان را از كارهاي زشت دور ميكند ). 3. پاكي از گناه و آلودگيهاي گذشته . 4. رسيدن به خوشبختي و سعادت ( كه وعدهي خداوند براي اهل نماز است ). 5. پيروزي بر سختي ها و مشكلات . 6. دوري از خودپرستي و خودخواهي ( آدم نماز خوان خود را بندهي كوچك خدا ميداند ). 7. ...
نمازهای کلاغی نمازهای کلاغی آقای علوی به طرف تابلو رفت. ماژیک را برداشت و چهار کلمه نوشت: زبان، بدن، حرکت، سکون. بعد به طرف بچهها برگشت و نگاهی به چهرهها کرد. علامت سؤال را در صورت همهی بچهها دید. لبخندی زد و گفت: «بعضی بچهها نمازهای کلاغی میخوانند. دیدهاید کلاغها چگونه بر گردو یا پنیر یا هر چیزی که پیدا میکنند تند و تند نوک میزنند. بچههایی هم که تند و تند سرشان را بر مهر میگذارند و برمیدارند نماز کلاغی میخوانند؛ چون...
نمازهای خوابیده حمید روی تخت بیمارستان بود. ملافهی سفیدی سرش کشیده بود و آرام آرام اشک میریخت. دو روز بود که از عمل او میگذشت. حمید حوصلهاش حسابی سر رفته بود. او یک غصهی بزرگ دیگر هم داشت. او فکر میکرد در اتاق بیمارستان نمیتواند نماز بخواند. دلش برای مسجد، بچههای مسجد و تکبیر گفتن در نماز جماعت تنگ شده بود. یکدفعه صدای در آمد. نگاه حمید به آقای سبحانی، روحانی مسجد، افتاد. او با دوستان حمید به عیادتش آمده بودند. آنها با حمید سلام و احوالپرسی کردند. آقای سبحانی دست حمید را در دست گرفت و برای شفایش دعا کرد و بچه&zwn...