آداب دعا کردن
سحر، وقتي هوا هنوز تاريك بود، فاطمه پا شد آب بخوره كه ديد مامان نماز ميخونه. فاطمه نشست و به مامان نگاه كرد. اون اول نماز خوند، بعد به سجده رفت و وقتي بعد از مدتي سرش رو از روي مهر برداشت، دستاشو بالا برد و اشك از چشماش جاری شد. خوب كه با خدا حرف زد دستاشو به صورتش كشيد و آمين گفت. فاطمه كه ديگه خوابش نمياومد رفت كنار مامان و پرسيد: شما اون موقع تا حالا چي كار ميكردين؟؟! مامان جواب داد: دعا ميكردم. فاطمه گفت: ميدونم، فهميدم كه دعا ميكردين ولي شما يه كاراي ديگهاي هم انجام میدادين؟! مامان لبخندي زد و گفت: اونا آداب دعا كردن بود. ما براي حرف زدن ب...